غرور و تعصب

ساخت وبلاگ

می‌خوام اعتراف کنم که با اینکه خوشحال و سپاسگزارم که مامان بابام تو مسأله جدایی ازم حمایت کردن اما واقعا تو خیلی از مسائل با اونا اختلاف عقیده دارم خصوصا با مامانم، واقعا نمیتونم بعضی از حرفا و رفتاراش رو طاقت بیارم.... یا بعضی رفتارهای بابام یه جوریه که من همیشه حس میکنم فکر می‌کنه من بچه‌ام و نمیتونم از خودم مراقبت کنم مثلا هنوز واسه بیرون رفتن با دوستام و خیلی مسائل دیگه انتظار داره ازش اجازه بگیرم و در اکثر موارد هم مخالفت می‌کنه که البته به گفته‌ی خودش به خاطر اینه که نگرانمه ولی راستش این نگرانی برای من قابل درک نیست و من رو افسرده می‌کنه...

اغلب اوقات فکر میکنم اگه سال کنکور بهتر درس می‌خوندم و یه شهر بزرگ و دور از محل زندگی قبول میشدم از خیلی جهات رشد میکردم و یا کاش حداقل اون سال انتخاب رشته نمی‌کردم و یه سال پشت کنکور میموندم... ولی خب دیگه چیکار میشه کرد...

از زندگی تو این شهر فراموش‌شده خسته ام...تنها دلخوشیم اینه که درسم تموم بشه و مستقل بشم... 

+ دوران استاجری بالاخره یک هفته پیش تموم شد... می‌خوام بگم که بینهایت برای اینترن شدن ذوق دارم و کلی رویا برای آینده ... ✨

نتیجه نهایی ماراتن مضحک کن کور...
ما را در سایت نتیجه نهایی ماراتن مضحک کن کور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a1z1z1c بازدید : 69 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 18:15