بیست سال و چند ساعت

ساخت وبلاگ

امروز صبح که از خواب پا شدم حس کردم از یک مرز رد شده ام  ، بین خواب بیداری  خودم را دراز کشیده بر روی سواحل  یک جزیره ی کوچک  در میانه ی آبیِ اقیانوسی بی کران  دیدم .  تنها تفاوت این روز از زندگی ام با روز های دیگر همین بود ‌. این که باور کنم یک سال گذشته و من یک سیکل کم و بیش تکراری را پیموده ام  . اینکه در سکوت و بی خبری و خلوتم به خودم بگویم رسیدم به عدد کامل و مقدس زندگی ام . مثل همه ی سال های دیگر زندگی ام رسیدم به عددی که فکر میکردم آدم ها در آن سن خیلی بزرگند . 

+حس ترس و یأسی که امروز از خالی بودن خودم داشتم مرا لرزاند. باید محکم تر تکان خورد. ناله کردن و وعده ی سر خرمن دادن به خودم تا کِی ؟ شما که غریبه نیستید راستش غروبِ جمعه ی غم انگیزی داشتم . 

+به راهِ بادیه رفتن ، بِه از نشستنِ باطل 

که گر مُراد نیابم ، به قدر وُسع بِکوشم 

(سعدی) 

نتیجه نهایی ماراتن مضحک کن کور...
ما را در سایت نتیجه نهایی ماراتن مضحک کن کور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a1z1z1c بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 25 آذر 1397 ساعت: 17:13